منابع و سوالات کنکور کارشناسی ارشد کلیه رشته ها

تکنیک های تست زنی و جزوات کنکور سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی

منابع و سوالات کنکور کارشناسی ارشد کلیه رشته ها

تکنیک های تست زنی و جزوات کنکور سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی

مفهوم یادگیری

مفهوم یادگیری

 کسانیکه دارو مصرف می­کنند و یا معتادند حالات و رفتار آنها در قبل از مصرف دارو در فرد ایجاد می­گردد می­توان یادگیری دانست؟ جواب خیر است. چون این تغییرات پایدار نیست و به محض اینکه اثر دارو از بین برود فرد به حالت اول خود بر­می­گردد.
 پس :
1.تغییرات حاصل از رشد یادگیری نیست هرچند پایدار باشد.
2.تغییرات حاصل از مواد شیمیایی و دارو یادگیری نیست .
3.تغییرات که بر اثر واکنشاتی که در انسان پدیدار می­گردد، امثال خشم، ‌عصبانیت ، هیجان یادگیری نیست.
هیلگارد می­گوید تغییراتی که بر اثر تجربه فرد حاصل شده باشد یادگیری است یا به عبارتی تغییرات رفتار بالقوه در مقابل رفتار بالفعل است.
بعضی­ها عنوان می­کنند یادگیری یعنی تغییرات قابل مشاهده و اندازه­گیری، اگرچه هیلگارد هم نوعی رفتار گرا است، اما گامی را فراتر گذاشته و می­گوید: « خیر . رفتار قابل شاهد یادگیری نیست. بلکه رفار بالقوه یعنی آن تغییراتی که در درون ذهن ارگانیسم ایجاد می­شود و مهارتهایی که ذهن کسب می­کند یادگیری است.»
به عنوان مثال :
میزان انرژی در فنر تا شده مشخص و قابل مشاهده نیست. اما به محض اینکه دست باز شود و فنر آزاد گردد. میزان انرژی ذخیره شده مشخص
می­گردد. پس وقتی ما آن عمل یا رفتار را تبدیل می­کنیم قابل مشاهده و درک است. براساس این، این تفاریف و مثالها یادگیری قابل مشاهده نیست اما عملکرد آن قابل یادگیری است.
هیلگارد، عملکرد را نتیجه یادگیری می­داند نه خود یادگیری.
البته این انتقاد وارد است. اگر تغییرات بالقوه است در درون ذهن، پس چگونه می­توانیم بفهمیم و یا اندازه بگیریم که فرد یاد گرفته در اینجا می­گوییم از روی عملکرد فرد.
دقت کنید عملکرد همیشه مساوی با یادگیری نیست، چون عملکرد شرایط و موقعیت می­خواهد.
مثال دیگر :
فرض کنید شما دانه گندم را از لحاظ ژنتیکی تغییراتی در آن ایجاد کردید و می­گوییید این بذر اصلاح شده است یعنی محصول­دهی آن بالا و قدرت رویش آن بالا و مقاومتر است شاید فردی بگوید این دانه با بقیه دانه­های گندم مساوی است و فرقی ندارد. در جواب می­گوییم نه، این تغییرات بالقوه در درون آن ایجاد شده و اگر می­خواهید مشاهده کنید بایدکشت کرد. یادگیری هم در ذهن صورت می­گیرد مشاهده کنید باید کشت کرد . یادگیری هم در ذهن صورت می­گیرد . اما اگر نتیجه آن را می­خواهید ببینید باید رفتار بالقوه را به بالفعل تبدیل کنید . لذا مجموعه فعالیتهایی که دانش آموز در کلاس درس انجام می­دهد چه از لحاظ کلامی چه مهارت عملی، چه نوشتاری اینها همه نتیجه یادگیری است که براساس این داده­ها قابل مشاهده است. و ما می­توانیم ببینیم که فرد چقدر یادگرفته اما با توجه به مطلبی که در بالا مشاهده است و ما می­توانیم ببینیم که فرد چقدر یادگرفته اما با توجه به مطلبی که در بالا به آن اشاره شد یعنی عملکرد شرایط و موقعیت می­خواهد .
معلمین باید توجه داشته باشند که شرایط خیلی مهم است. مثلاً‌اگر دانه گندم اصلاح شده . در حاشیه کویر و زمین نا مرغوب بخواهد رویش کند یک نوع محصول می­دهد و در زمین مرغوب یک نوع محصول دیگر. بنابر این تغییرات به یک شکل بروز نمی­کند. اما یادگیری بطور کلی عبارت است از تغییرات پایدار در فتار بالقوه فرد در اثر تجربه.
بسیاری از روانشناسان تجربه را تعامل فرد با محیط و داد و ستد تعریف می­کنند و می­گویند یادگیری و تجربه جز داد و ستد با محیط نیست.
به عنوان مثال کودک بعد از تولد، تقریباً اطلاعات ذهنی وی صفر می­باشد ولی وقتی در محیط به معنی عام قرار می­گیرد یعنی محیط اجتماعی، فرهنگی .... در اثر این تعامل با محیط تغییراتی در ذهن و رفتار وی ایجاد می­شود که آن را یادگیری می­گوییم.
حال بحث اینجاست که آیا بچه در محیط آموزشی و در کلاس مسائل را یاد می­گیرد؟ جواب خیر است. زیرا انسان از بدو تولد و وقتی که با محیط در تعامل هست شروع می­کند به یادگیری، حال سؤال دیگری اینجا مطرح می­شود پس چرا آموزش می­دهیم و یا تدریس می­کنیم؟
ما می­خواهیم با اینکار شرایط را مطلوب و تغییرات علمی بوجود آوریم.
به عنوان مثال:
یک گیاه یا یک بذر رشد می­کند اما مهندس کشاورزی با تغییر ژنتیکی آن می­خواهد حداکثر از آن بهره­برداری کند. ما هم در آموزش همین کار را انجام می­دهیم. من در گذشته نمی­دانستم پایتخت فلان جا کجاست. امروز یاد گرفتم، من نمی­دانستم باران چگونه بوجود می­آید. اما امروز دقیقاً‌ برای من حل شده است و می­فهمم باران چیست؟
گاهی من باورها و گرایشات نداشتم و امروز باور در من ایجاد شد. تمایلی ایجاد شد این همان یادگیری است.
اولی را می­گوییم تغییرات شناختی، تغییراتی که در ساختار ایجاد می­شود.
دومی را می­گوییم تغییرات در حیطه و حالات عاطفی است یعنی در حالات و گرایشها است. بعلاوه ما مهارت داریم بخصوص مهارتهای علمی مثل اتومبیل سواری که آن را یاد می­گیریم خلاصه آنکه ما تلاش می­کنیم . تغییرات ثابت باشد. نه اینکه امروز یادبگیریم و فردا از یاد ببریم . بخصوص تجاربی که نقش علمی دارد و حساب شده است و در نتیجه فرایند آموزش کسب شد. حالا این سؤال پیش می­آید که چه عواملی در یادگیری مؤثر است؟ آیا ما به عنوان معلم و آمورش دهنده هستیم که موجب یادگیری فرد می­شویم و یا آیا میزان یادگیری شاگردان فقط محصول فعالیتهای ماست. نه خیر . عوامل زیادی هستند که بر یادگیری اثر می­گذارند چه در جهت شدت و ارتقای یادگیری و چه از جهت بازتاب یادگیری .
من در اینجا عناصری را اشاره خواهم کرد که اگر معلم گرامی به آن توجه کند، می­تواند فوق­العاده در فرایند تدریس اثر بخش باشد. به عبارت دیگر معلم بفهمد در یادگیری چه عناصری دخالت دارد.
نکته اول آمادگی است:
یعنی از نظر مراحل رشد به آمادگی لازم برسد. چون اگر من از نظر مراحل رشد به آن درجه نرسم که بتوانم مفاهیم انتزاعی را درک کنم، اگر شما بخواهید آن مفاهیم را به من یاد دهید من نمی­فهمم. کاری که در مدارس گذشته انجام می­شد. دانش آموز در مراحل ابتدایی کلمات بسیار انتزای و مفاهیم ذهنی که قابل لمس نباشد را نمی­فهمد. آنها مفاهیمی را می­فهمند که قابل دسترس باشد و تجربه کند. چون اکثر بچه­ها تقلید ذهنی ندارند ممکن است آن را حفظ کنند اما فردا آن را از یاد می­برند در این صورت ما نمی­­توانیم آن را یادگیری بگوییم چرا؟ چون از نظر آمادگی به آن مرحله نرسید.
دو کودک در سن 4 و 5 سالگی را در نظر بگیرید. دو لیوان را پر از آب کنید. یک لیوان با قطر بیشتر یک لیوان با قطر کمتر اما ارتفاع بیشتر و بعد به کودک بگویید آب کدام لیوان بیشتر است ، وی به آن لیوانی که ارتفاع بیشتری دارد اشاره خواهد کرد. پس این دیداری است. بنابراین مطالبی را که آموزش می­دهیم بایستی به همراه آن مراحل رشد را در نظر بگیریم، مخصوصاً آمادگی علمی بچه­ها را و باید دقت کنیم و ببینم که:
1.آیا فرد زمینه درک و فهم آن را دارد از لحاظ رشد ذهنی .
2.آیا پایه علمی (پیش زمینه ) دارد یا نه. اگر به این مراحل آموزش توجه نکنیم. انتظار یادگیری نمی­توانیم داشته باشیم.
نکته دوم عنصر انگیزش است.
ما آن قسمت از مفاهیم و پدیدها را به ذهن می­سپاریم که برای ما انگیزه ایجاد کند و ما آن را دوست بداریم . و براساس نیاز ما باشد.
بنابراین در کلاس درس یا هر محیط دیگری اگر موضوع درس و آموزش مورد رغبت و علاقه شاگرد نباشد نمی­توانیم انتظار یادگیری داشته باشیم.
لذا انگیزش نیروی است که به فعالیتهای ما جهت و شدت می­بخشد و هر قدر فعالیتهای آموزشی همره با محرک باشد. برانگیزاننده­تر خواهد بود و میزان یادگیری هم در این راستا بالا می­رود.
نکته سومی که دریادگیری اثر می­گذارد افکار متعارض است.
پس دقت کنید آنجایی که بچه­ها خود به یادگیری و به کشف می­پردازند، برایشان ایجاد انگیزه می­کند و لی آنجایی که معلم بسته­بندی شده اطلاعات را در ذهن او فرمی می­کند برای او جالب نیست، و انگیزه ایجاد نمی­کند لذا معلم باید سبکهای یادگیری و علائق و رغبتهای شاگرد را بشناسد و براساس آن آموزش دهد. چون بچه­ها اسفنج یا ابر نیستند که هر چه بپاشیم آنها جذب کنند. محیطهای آموزشی مان اگر محیط پرچالش همراه با فعالیت و کنجکاوی باشد مطلوب است نه اینکه در یک مکانی بنشیند و فقط حرفهایمان را یاداشت کند. اما افکار متعارض چیست؟ افکار متعارض زمانی بوجود می­آید که دانش آموزان چیزهای تازه و حیرت­انگیز، متناقض و پیچیده را تجربه کنند. انسان وقتی به فکر فرومی­رود و به تلاش ذهنی می­پردازد که مسائل برایش روشن نباشد و پیچیدگی داشته باشد. لذا یکی از راههایی که می­توانیم ایجاد انگیزه کنیم . طرح سؤال برای اوست. بنابر این معلم خوب معلمی نیست که هر روز یک مشت اطلاعات را به خورد شاگرد بدهد بلکه معلم خوب، معلمی نیست که روش یادگیری را به بچه­ها بیاموزد .
پس وقتی شاگرد با سؤال و مسائل روبرو نشد و با افکار متعارض درگیر شد به فکر فرو می­رود، تلاش می­کند و در نهایت یاد می­گیرد. این برای معلم بسیار مهم است. به عبارت دیگر معلم خوب معلمی نیست که به سؤالات پاسخ بدهد. معلم خوب معلمی است که در پایان کلاس سؤالاتی را برای بچه­ها ایجاد کند.
نکته چهارم در عوامل مؤثر بر یادگیری، اسنادها ی علمی است.
شاید این لغت ناآشنا باشد ما تئوری را در روانشاسی دآریم تحت عنوان تئوری اسنادها، به زبان ساده­تر .
اسنادها این است که ما موفقیت و شکست خود را به چه عواملی نسبت می­دهم. اگر دانش­آموزی باشم که شکست خود را به عواملی نسبت بدهم که خارج از کنترل من است، دراینجا من برای موفقیت بیشتر تلاش نمی­کنم چون فکر می­کنیم نه شانس دارم نه معلم دراختیار من است. بنابر این برای بهبود کار خود تلاش چندانی از خود نشان نمی­دهم .
اگر به شاگردان یاد بدهیم شکست یا موفقیت خود را به تلاش خود نسبت بدهند و واقعاً‌ مسوولیت شکست را بپذیرند، چون تلاش و کوشش در اختیار خودش است تلاش بیشتری از خود نشان می­دهد چون اگر به عواملی غیر از خود نسبت بدهد دچار افسردگی خواهد شد. اکثراً می­بییم که افراد بدگمان می­گویند .من بدشانسم. او فکر نمی­کند که عامل اصلی شکست خودش است. البته این حرف. دلیل بر نبودن موانع نیست.
معمولاًدر بعضی از مدارس مشاهده معلمی که در کلاس درس حاضر می­شود و به بچه­ها می­گوید ­در­­خصوص این درس نگران نباشید، همین گفتن این کلمه سبب
می­شود که شاگرد درس نخواند و نمره نیاورد او نمی­گوید من تلاش نکردم می­گوید معلم به من نمره نداد. در حالی که توصیه من این است. معلم خوب وقتی وارد کلاس شد بگوید این درس بسیار با اهمّیت است. زمانی موفق خواهید شد که تلاش کنید و بگویید من قول می­دهم دانش آموزانی که تلاش کنند صد درصد موفق­اند. اینها نکاتی است که بسیار مهم هستند.
اهداف آموزش عامل مهم یادگیری در امر یادگیری است شما می­دانید هر چند هدفها ارزشمند باشد، انسان لاش بیشتری از خود نشان می­دهد.
به عنوان مثال ما در گذشته وقتی که دانش­آموز بودیم بیشتر تلاش می­کردیم، چون اهداف ما مشخص و در عین حال ارزشمند بود،‌ می­خواستیم موقعیت خود را ارتقاء دهیم اما امروزه هدف برای دانش­آموزان مبهم است. بنابراین معلم فعالیتها را باید جوری تنظیم کند که براساس نیاز باشد در آن صورت است که شاگرد احساس
می­کند، برای رشد لازم باید حرکت و فعالیت کند. به همین خاطر تنظیم هدفها. ایجاد هدفهای با ارزش فوق­العاده در یادگیری افراد مؤثر است.
به عنوان مثال:
دانش­آموزی که برای رفتن به دانشگاه درس می­خواند در مقایسه با دانش آموزی که تنها به فکر گرفتن دیپلم است فعالیت بیشتری از خود نشان می­دهد و بیشتر تلاش می­کند، پس هرچه هدف ارزشمند­تر باشد. تلاش بیشتری صورت می­گیرد.
نکته دیگر که دریادگیری مؤثر می­باشد تجارب گذشته فرد است.
یعنی اینکه من مفاهیم را بگونه­ای مفهمم که زمینه فهم آن را داشته باشم . به عبارت دیگر جهان بیرون را براساس ساخت شناختی خودم می­فهمم . اگر پابه علمی نداشته باشم مفاهیم را نمی­فهمم.
محیط یادگیری، تجهیزات، فضای عاطفی و علمی مطلوب کلاس هم بسیار مهم و مؤثر است. روش تدریس معلم بسیار حائز اهمیت است. بسیاری از معلمین هستند که با روشهای خوب ایجاد انگیزه می­کنند و بعضی از معلمین با روشهای نامطلوب موجب رکود یادگیری شاگرد می­شوند.
نکته دیگر : سبکهای یادگیری است.
ما سبکهای مختلفی برای یادگیری داریم. به عنوان مثال، بعضی­ها در حال قدم زدن بهتر یادگیرند و یا اینکه زیر نوشته کتاب خط بکشند. و یا اول صبح بخوانند اینها را سبکهای یادگیری گویند.
معلم باید بفهمد سبکهای یادگیری بچه­ها چگونه است. و تلاش کند فضای تربیتی را جوری سازماندهی کند که با سبکهای یادگیری بچه­ها همراه باشد. بنابراین عوامل بی­شماری در یادگیری بچه­ها دخیل است. تنها تدریس معلم ملاک نمی­باشد، بعضی از عوامل را معلم می­تواند دستکاری کند و بعضی خارج از کنترل او است. ولی اگر معلم محدودیتها را بشناسد و فضای آمورشی را بنحو مطلوب تنظیم نماید در نتیجه می­تواند موجب یادگیری بهتر و آسانتر دانش­آموز شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد