کاربرد نظریه های یادگیری در آموزش
دیدگاه اسکینر ، رفتارگرایی
اما شرطی شدن فعال است که تفاوت زیادی با پاولف دارد در شرطی شدن کلاسیک یا پاولفی اول محرک بعد پاسخ ، در حالی که در شرطی شدن فعال اسکینر اول پاسخ است بعد محرک یعنی ارگانیسم فعالیتی را انجام میدهد . بعد در مقابل آن فعالیت ما یک محرک خوشایند را وارد محیط میکنیم و تقویت مینماییم که در نتیجه آن رفتار تثبیت میشود .
در اینجا به سه مفهوم تقویت مثبت ، تقویت منفی و تنبیه اشاره میکنم و توصیه میکنم اگر بخواهیم رفتار مطلوب شاگرد و ارگانیسم را تقویت یا افزایش دهیم از تقویت مثبت یا منفی استفاده میکنیم .
تقویت مثبت: هر گاه ما در مقابل یک رفتار ، محرک خوشایندی را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب شود، تقویت مثبت است بنابراین محرک خوشایند محرکی است که تقویت کنند . باشد و این برای تثبیت است.
تقویت منفی چیست ؟ اگر ما یک محرک ناخوشایند را از محیط حذف کنیم به نحوی که موجب افزایش رفتار مطلوب یا تثبیت رفتار مطلوب بشود تقویت منفی گویند .
به فرض مثال سروصدا در اینجا زیاد است من بجای اینکه به شاگردان تاکید کنم که گوش بدهید و دقت کنید باید سروصدا را حذف کنم تا این رفتار تقویت شود . روانشناسان رفتارگرا از جمله اسکینر به این دو عامل خیلی تاکید دارند .
اما تنبیه : اکثر معلمین ما علیرغم اینکه در روانشناسی میخوانند که تنبیهات تقویت کننده نیستند بلکه عامل باز دارندهاند از این روش استفاده میکنند . در تعریف علمی تنبیه آمده، هر گاه یک محرک ناخوشایندی یا بیزار کنند، را وارد محیط کنیم به نحوی که موجب متوقف یا کاهش رفتار نامطلوب بشود. آنرا تنبیه میگوئیم. بهمین دلیل اکثر روانشناسان توصیه میکنند در درجه اول از این محرک استفاده نکنند. اما اگر ناچار شدید بقول یکی از روانشناسان غربی، چارهای نیست، از این محرک استفاده کنید اما بلافاصله بعد از توقف رفتار نامطلوب، شروع کنید به تقویت رفتارهای مطلوب. تا آن رفتار مطلوب تقویت شود. بعضیها میگویند. شما بجای اینکه بیایید رفتارنامطلوب خود به خود خاموش شود. به نظر من دیدگاه اسکینر یا شرطی شدن فعال در نظام آموزشی ما، چه جنبه منفی و چه جنبه مثبت آن کار آیی داشته و دارد. ولی متأسفانه ما به همان اندازه که به تقویت کنندها توجه داریم به همان اندازه به تنبیه توجه میکنیم. به محضاینکه شاگرد رفتار نامطلوب را انجام داد، سریع او را تنبیه میکنیم توصیه میکنم هرگز از تنبیه استفاده نکنید مگر سایر روشها جواب ندهد. چون تنبیه باز دارنده نه تقویت کننده .
نوع دیگر از یادگیری که در مبحث یادگیری اجتماعی به آن اشاره شد و عزیزان حتماً در این باره باید به کتابهای روانشناسی مراجعه کنند. آزمایش باندورا است. بسیاری از یادگیریهای ما از طریق مشاهده است. چنانچه باندورا آمد و گروهی از بچههای پیش دبستانی را به 5 گروه تقسیم کرد.
گروه اول: هر روز بچهها حالت تهاجمی یک فرد واقعی را به یک آدمک که بصورت ماکت بوده میدیدند.
گروه دوم: هر روز این صحنه را بصورت فیلم میدیدند.
گروه سوم: همین صحنه را بصورت فیلم کارتونی مشاهده میکردند.
گروه چهارم: هیچ نوع فیلمی را نمیدیدند.
گروه پنجم: فیلم یا رفتار احترام آمیز را مشاهده میکردند.
باندورا رفتار پرخاشگرانه همه اینها را مشاهده کرد. به نظر شما در کدام گروه این رفتار پرخاشگری بیشتر بود؟ در سه گروه این رفتار مشاهده شد اما آن گروهی که این جریان برایشان جالب بوده، اثرش از همه بیشتر بود. و جالب اینجاست که در گروه چهارم که هیچ فیلمی را ندیدند یک مقدار خشونت مشاهده میشد، اما در گروه پپنجم حتی پرخاشگری طبیعی بچه ها نیز کاهش یافت. همه اینها میتواند رفتار ما باشد. در مدرسه، مثلاً معلم به بچه ها تأکید میکند که به موقع سرکلاس بیایند. اما خود دیربیاید و زود برود. آیا بااین عملکرد میتواند در سازماندهی و نظم بچه ها تأثیر گذارباشد؟ یا به صورت الگو باشد؟ پس الگو پذیری، یادگیری از طریق مشاهده است. بنابراین بسیاری از رفتارها، از جمله رفتار دبیر و مدیر مجموعه و پرسنل آن باید به گونهای باشد که برای بچه ها الگو باشد. این یک نوع یادگیری است. اما یادگیریی که ما به آن اشاره کردیم ، یادگیری شناختی و براساس بنیش و بصیرت است. بیشتر یادگیری ما در اثر تفکر است، فکر کردن، اندیشیدن. رابطه ها را کشف کردند و شاید بگوییم ما دائماً فکر میکنیم. باید گفت هر فکری منجر به یادگیری نمیشود.
بفرض مثال: ما در کلاس نشستهایم اما فکرمان بیرون از کلاس است هر چقدر تلاش میکنیم فکرمان را کنترل کنیم. نمیشود و فکر دائماً فرار میکند این را میگویند تداعی آزاد، این نوع تفکر است اما ما نمیخواهیم آن را آموزش دهیم و گاهی خیالبافی داریم. یعنی تفکر در اختیار من است ولی ذهن من صحنه هایی را که میبیند ریشه در واقعیت ندارد بعلاوه تفکر عادی روزانه هم مد نظر نمیباشد.
ما میخواهیم تفکر منطقی را یاد بدهیم. تفکری که ذهن را هدایت کند و جهت بدهد برای حل مسألهای روبرو میشوم، ذهن جهت پیدا نماید برای حل مسأله در این صورت میتوان گفت آن تفکر، منطقی است و عزیزان برا مطالعه بیشتر درخصوص تفکر منطقی میتواند به کتاب دکترشریعتمداری مراجعه کنند.
در این خصوص هم آقای « اسمیت » و « ولفویش» نگاهی بسیار دقیق دارند. البته ممکن است یک مقدار فهم این مسأله برای ما مشکل باشد. آنها تفکر منطقی را به سه جنبه تقسیم کردند.
یک بخش که احساس میکند یعنی مجموعه اطلاعاتی که از حواس و ذهن میرسد.
قسمت دوم آن حافظه است که تفکر ما را میسازد مثل بعضی اطلاعات ضبط شده در ذهن.
تخیل یعنی آن تصورات و اندیشههای سه بعدی، مثلاً همین الان میتوانیم خانهمان را ببینیم این تخیل است. بخصوص در ادبیات ما این مسائل زیاد است. مثل خیال روی تو امشب که دارد طرف مقابل را تجسم میکند. پس اگر تنها به حواس و حافظ متکی باشیم باز هم تفکر منطقی نیست. اگر تخیل، ریشه در حواس و ساخت شناختی من نداشته باشد آن خیال بافی است و باز منطقی نیست . وقتی به تفکر منطقی گفته میشود که تعادل بین احساس، حافظه و تخیل باشد.
بحث ما در کلاس این است .
استفاده از نظریه های شناختی این است که من به بچهها یاد بدهم از حواس خودشان به نحو مطلوب و صحیح استفاده کنند و بعضی از اطلاعات مخابره شده به ذهن را در حافظه نگه دارند. و در هنگام تفکر از اطلاعات گذشه خودشان استفاده کنند. و در عین حال نوآوری و تخیل خود را هم حفظ کنند. ما وقتی میگوییم تفکر منطقی . چرا منطقی ؟ چون آن ریشه در واقعیات علمی دارد. ما باید به بچهها یاد بدهیم تا بین مجموعه اطلاعات تعادل برقرار کنند. و از طرفی میگوییم تفکر منطقی تفکری است که مستدل ، همند و براساس یافتههای علمی باشد.
ما در دنیای تعلیم و تربیت نمیخواهیم بچه ها بدون تکیه بر مبانی علمی پیشرفت کنند و بدون شواهد علمی نظر بدهند. اگر بتوانیم آن را جهت بدهیم میگوییم توانستیم، آنها را در جهت تفکر منطقی هدایت کنیم.
انشاءا... در بحث روشها، من یک مقدار درخصوص اینکه چگونه تفکر و آموزش را بکار بگریم اشاره خواهیم کرد و یا عزیزان را رجوع میدهم به کتابهای روانشناسی یا مقالاتی که در زمینه روانشناسی شناخت و تفکر بحث کردند.